ایده را میتوان بی هیچ اغراقی، مغز داستان دانست. چرا که نخستین نیاز برای نوشتن، داشتن «حرف تازه» است. این ضرورت، تنها به نوشتن داستان خلاصه نمیشود؛ تنها کسی چیزی مینویسد که حرفی برای گفتن داشته باشد. اما چه حرفی؟ کشف حرفهای تازه، بیش از هر چیز با «نگاه» دقیق به زندگی و آدمهای اطرافمان رخ میدهد. از این نظر، شاید تفاوت اصلی یک نویسنده با سایر مردم، نگاه متفاوت و موشکافانه او باشد. اما عنصر «تخیل» هم بسیار مهم است و میتواند کار را در بسیاری مواقع، حتی راحتتر کند. بنابراین برای رسیدن به یک ایده خوب، میتوانیم با استفاده از تخیلمان، ابتدا «موضوع» یا «مفهوم» مشخصی را که مورد علاقهمان است در نظر بگیریم و سپس، به یک ایده برسیم. مفهوم یا موضوع داستان، همان طور که از نامش پیداست، «توصیفی کلی از محتوای درونی داستان» است. مثلا رقابت، بیوفایی، صداقت،... حتی عشق. در حالی که ایده داستانی، ویژگیهای زیر را دارد:
تازگی
در طول تاریخ ادبیات داستانی دنیا، داستانهای بیشماری نوشته شده و همچنان هم هر روز نویسندگان بسیاری در تمام دنیا داستانهای جدیدی مینویسند. اما تنها داستانهایی مورد توجه مخاطبان ادبیات داستانی قرار میگیرد که نکته تازهای داشته باشند. بنابراین کشف لحظات تازه زندگی برای نوشتن داستان، کار نویسنده را تا حد زیادی راحت میکند. تا جایی که اگر این لحظه تازه را بدون هیچ نوع نوآوری ساختاری، زبانی یا به طور خلاصه، تکنیکی بنویسیم، باز هم برای بیشتر خوانندهها، داستانی خواندنی خواهد بود.
حرف خاص، حس خاص، لحظه خاص
اما برای نوشتن یک داستان کوتاه، همه چیز در یک لحظه خاص و تازه خلاصه نمیشود. بسیاری از «موقعیت»های زندگی هستند که بیش از آن که لحظه خاصی باشند، حاوی حس خاص و تازهایاند. یعنی اگرچه موقعیت داستانی، تکراری است، اما حس خاص و تازهای در آنها موج میزند. اگر با نگاه تیزبین و متفاوت، به پیرامون خود نگاه کنید، بیتردید از این موقعیتها پیدا خواهید کرد، چراکه زندگی، حتی در روزمرهترین و تکراریترین لحظاتش، سرشار از حسهای گوناگون و متفاوت است. به جز این دو نکته (حس خاص و لحظه خاص)، میتوان عنصر سومی را نیز برای ایده در نظر گرفت که میتواند مغز داستان باشد. داستان یکی از قالبهای جدی و متفکرانه نوشتار است و نباید آن را یک قصه صرف فرض کرد. داستانها در تمام طول تاریخ، یکی از مهمترین منابع پند و اندرز و بیان اندیشههای انسان بودهاند و هنوز هم هستند. بنابراین یک نویسنده لازم است مثل یک متفکر، اندیشههای گفتنی و تازه را از لابهلای لحظات متنوع زندگی بیرون کشیده، به صورت داستانی جذاب و خواندنی، بنویسد. جذاب و خواندنی بودن داستان به عناصر بسیاری بستگی دارد که دربارهشان بهمرور صحبت میکنیم، اما برای اینکه داستانتان در گام اول، بیمغز و پوک از آب درنیاید، لازم است حرف تازهای داشته باشد. به عبارت دیگر، برای نوشتن یک داستان، به یکی از این سه نیاز داریم: حرف خاص، حس خاص، لحظه خاص.
موقعیتمحوری
داستان در یک جمله، «تحلیل و توصیف انسان در موقعیت» است. بنابراین ایده داستانی نمیتواند به دو عنصر انسان (شخصیت) و موقعیت بیتوجه باشد. درواقع ایده وقتی میتواند برای نوشتن یک داستان مناسب باشد که اولا یک کارکتر (معمولا انسان) در آن نقش محوری داشته باشد و ثانیا این انسان در یک موقعیت ذهنی یا عینی قرار داشته باشد. ما درباره همه این مفاهیم، کارکتر، موقعیت عینی، موقعیت ذهنی و... در آینده سخن خواهیم گفت، اما در شروع کار، لازم است ایدهمان را داستانی کنیم. به عنوان یک مثال، میخواهیم داستانی با موضوع رقابت بنویسیم. طبیعتا این برای شروع داستان کافی نیست، پس یک کارکتر را در یک موقعیت مرتبط با رقابت تخیل میکنیم. مثلا جوانی که برای رسیدن به یک موقعیت شغلی، با دوست نزدیکش رقابت میکند. حالا کار راحتتر شد...
هفته بعد با توجه به ویژگیهای دیگر ایده، این داستان را ادامه میدهیم.